خورشید از شرق تابیدن گرفت... و بارانی از غرب باریدن و نسیمی از شمال وزیدن .. و تو از کدامین جهت بر من ظهور کردی ؟! اینگونه آرام و بی صدا، خورشید هم عاشق وزیدن بر گندم زار گونه های توست و چه زیباست این کسوف وقتی تو و خورشید در مقابل هم قرار میگیرید و سایه ات آشکارا بر قلب من شکافی ایجاد می کند... و خورشید هم به تو حسادت میکند ، و اینگونه دل می بری از ماسه های صحرا وقتی با عبورت بادها جای پای تو را پر نمی کنند ... و دریا نیز تشنه ی توست وقتی گیسوانت را رها میکنی تا سر مشقی برای آبشار های روان باشی. آری تو اینگونه ای .. اما تو باور نکن ای آسمانیه من ! تو هم اگه ساعت 12 شب مطلب بنویسی چرت و پرت می نویسی! خونوکم خوتی !! خوب برو بخواب دیگه ! دهـــــــــــــــــــــــــــــــــــع !
( همشم دروغ گفتوم دلتم بوسوزه )