پاییزچه نامهربانانه می روی از برم
حالا که آذرت را پیش پایم گذاشته ای راهی نیست جز آن که ورود کنم و باز ببینم قصه ی بهرام را آنطور که تو عمری همه را گور گرفتی ... حالا خودت بازیچه ی زمستان می شوی و باز زیبایت زیر برف زمستان ساتر می شود .
شاید صدای خش خش برگانت در آذر برایم اندوهگین شود چرا که این آخرین فریاد های تو برای اثبات وجودت است واینکه فریاد بزنی می شود با مرگ هم زیبا شد ، همانطور که تماشای درختان پاییزی مرا بی نیاز می کند از هر زیبایی و باز تو به آخر می رسی تا چشم انتظار آمدنت در سالی جدید باشیم .